سفارش تبلیغ
صبا ویژن

براش بنویس دوستت دارم

آخه می دونی آدما گاهی اوقات

خیلی زود حرفاشونو از یاد می برن

ولی یه نوشته به این سادگیا پاک شدنی نیست

گرچه پاره کردن یک کاغذ از شکستن

یک قلب هم ساده تره ولی

تو بنویس .. تو ... بنویس






تاریخ : یکشنبه 91/10/24 | 10:10 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

در لحظات آخر عمر پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم حضرت فاطمه سلام الله  بسیار گریان بود.

پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم او را به نزدیک خود طلبید و مطالبی را به او گفت:

که حضرت فاطمه سلام الله گریه­اش شدت یافت. آنگاه مطلبی را به ایشان گفت:

که حضرت زهرا سلام الله تبسم کرد. ایشان بر پاسخ سؤال دیگران فرمودند که لحظ? اول

پیامبرصلی الله علیه و اله و سلم فرمودند:

«در همین درد می­میرم» و در باب شادی و تبسم­اش فرمودند:

تو اولین کس از اهل بیت علیه السلام من هستی که به من ملحق می­شود» و این بود که من تبسم کردم.

در لحظات واپسین عمر پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم سرش در دامان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام قرار داشت.

 






تاریخ : جمعه 91/10/22 | 1:54 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

دلشوره مرا نداشته باش !

اینجا هم اتاقی من حسرت توست ،

رنج میخورم ، اشک مینوشم ،

من خوبم ! میدانم با حسرتت چگونه تا کنم ،

فقط برای من بنویس :

" هنوز هم لبخند میزنی؟ "






تاریخ : سه شنبه 91/10/19 | 12:24 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

هروقت به مهربانی های تو فکر میکنم

با خود میاندیشم که چگونه ممکن است

فرشته ای در چنین ارتفاعی پایین پرواز کند؟






تاریخ : سه شنبه 91/10/19 | 12:23 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()


خدایا کمکم کن تا ، به همه لبخند بزنم ، اما برای او گریه کنم

خدایا کمکم کن تا ، مغرور باشم ، اما برای او غرورم را له کنم

خدایا کمکم کن تا ، همه را یاری کنم ، اما او را غمخواری کنم

خدایا کمکم کن تا ، قوی و صبور باشم ، اما خود را فدای او سازم

خدایا کمکم کن تا ، با همه دوست باشم ، اما به او عشق بورزم

خدایا کمکم کن تا ، با آدم ها زندگی کنم ، اما برای او بمیرم.






تاریخ : شنبه 91/10/16 | 6:41 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()


 

در پس کوچه های تنهایی

قدم میگذارم

بی آنکه بدانم به کجا میروم

صدایی جز صدای قلبم نمی شنوم

اری سکوت است و سکوت

و من تنها با خیال تو

و با یاد تو

با دل بیقرارم سر میکنم

شاید برگردی

اما...

s.farzad

 






تاریخ : سه شنبه 91/10/12 | 3:21 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()


یه روز یه پسر انگلیسی میاد با طعنه به بردیا خان میگه:

چرا خانوماتون نمیتونن ...با مردا دست بدن ؟؟

یعنی مردای ایرانی اینقدر شیطونن که نمیتونن خودشون رو کنترل کنن؟؟

بردیا خان لبخندی میزنه و میگه:

ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟

و هر مردی ملکه انگلستانو لمس کنه؟!

پسره انگلیسی با عصبانیت میگه: ... ...نه!

مگه فرد عادیه؟!! فقط افراد خاصی میتون با ایشون در رابطه باشن!!!

بردیا خان میگه: خانومای ما همه ملکه هستن!!!

♥♥♥به افتخار همه دخترای ایروونی♥♥






تاریخ : یکشنبه 91/10/10 | 5:56 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

 

 

قطاری سوی خدا می رفت و همه ی مردم سوار شدند

اما وقتی به بهشت رسیدند همگی پیاده شدند

و فراموش کردند که مقصد خدا بود نه بهشت . . .






تاریخ : یکشنبه 91/10/3 | 3:12 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()


اگــــــــــــــــــر درد داری ؛

تحمــــــــــل کــــــــن !

روی هــــــــم کــــــه تلنبـــــــار شـــــــد ،

دیگــــــــر نمیفهمـــــــی

کـــــــــدام درد از کجــــــــــاست ؟!

کـــــــم کـــــــم خـــــــودش

بــــــــی حــــــــــس می شـــــــــود ... !!!






تاریخ : یکشنبه 91/10/3 | 3:0 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.