پيام
+
[تلگرام]
يا فا طمه الزهرا:
داستان عروس خوش بيان
مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت :
تو توانستي در عرض سي روز پسرم را ملتزم به انجام نمازهايش در مسجد بکني .. کاري که من طي سي سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم !
واشک در چشمانش جمع شد ..
عروس جواب داد : مادر داستان سنگ و گنج را شنيده اي ؟
مي گويند سنگ بزرگي راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود ، مردي تصميم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد ..
با پتکي سنگين نود و نه ضربه به پيکر سنگ وارد کرد ...و خسته شد .. مردي از راه رسيد و گفت : تو خسته شده اي ، بگذار من کمکت کنم ..
مرد تنها صدمين ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست ، اما ناگهان چيزي که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد !!
طلاي زيادي زير سنگ بود ..
مرد دوم که فقط يک ضربه زده بود گفت : من پيدايش کردم ، کار من بود ، پس مال من است ..
مرد گفت : چه مي گويي من نود ونه ضربه زدم ديگر چيزي نمانده بود که تو آمدي !
مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعواي خويش را نزد قاضي بردند .. و ماجرا را براي قاضي تعريف کردند ،
مرد اول گفت : بايد مقداري از طلا را به من بدهد ، زيرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم...
و دومي گفت : همه ي طلا مال من است ، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم ...
قاضي گفت :
مرد اول نود و نه جزء آن طلا از آن اوست ، و تو که يک ضربه زدي يک جزء آن از آن توست .. اگر او نود ونه ضربه را نميزد ، ضربه صدم نمي توانست به تنهايي سنگ را بشکند ...
و تو مادر جان سي سال در گوش فرزند خواندي که نماز بخواند بدون خستگي .. ، و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم !!
چه عروس خوش بيان و خوبي، که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد ..
و نگفت : بله مادر من چنينم و چنانم ، تو نتوانستي و من توانستم ...
بدين گونه مادر نيز خوشحال شد که تلاشش بي ثمر نبوده است ..
اخلاق اصيل و زيبا از انسان اصيل و با اخلاق سرچشمه مي گيرد ...
جاي بسي تفکر و تأمل دارد ، کساني که تلاش ديگران
را حق خود مي دانند کم نيستند ... اما خداوند از مثقال ذره ها سؤال خواهد کرد ...