سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گل زیبا به پروانه چنین می گفت:


فرار نکن ببین چقدر سرنوشت ما با یکدیگر فرق دارد! من در جای خود می مانم و تو می روی.

نگاه کن ما چقدر به یکدیگر علاقه داریم؟ ما دور از آدم ها زندگی می کنیم.

آن قدر به هم شباهت داریم که مردم می گویند هر دوی ما گل هستیم

ولی افسوس تو آزادی و من اسیر زمین هستم چه سرنوشت وحشتناکی؟!
چقدر دوست داشتم می توانستم
پرواز تو را در آسمان ها با نفس خود عطر آگین کنم

ولی تو دور از من از میان گلهای دیگر فرار می کنی و من باید در جای خود بایستم

و چرخیدن سایه ام را زیر پاهایم تماشا کنم.


تو می گریزی و باز می گردی و عاقبت به جای دیگر می روی

تا بهتر بدرخشی و برای همین است که هر روز صبح تو مرا گریان می بینی!


آه برای این که
عشق ما پایدار بماند ای پادشاه من یا تو هم مثل من ریشه بگیر یا مرا هم

مثل خودت بال بده!







تاریخ : پنج شنبه 91/1/24 | 10:15 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

یک بهار…. مانند یک عبور….
از راه میرسی و مرا تازه میکنی.
همراه تو هزار
عشق از راه میرسد
همراه تو بهار…
بر دشت خشک سینه من سبز میشود.
وقتی تو میرسی….

 

در کوچه های خلوت و تاریک قلب من … مهتاب میدمد…
وقتی تو میرسی…
ای
آرزوی گم شده بغض های من…
من نیز با تو به عشق میرسم






تاریخ : پنج شنبه 91/1/24 | 10:11 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

عاشقی یاد گرفتنی نیست
هیچ
مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد
عاشق که بودی
دست کم
تشری که با نگاهت می زدی
دل آدم را پاره نمی کرد
مهم نیست
من که برای معامله نیامده ام
اصل مهم این است
که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند
وتو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای
نوشتن
فقط بهانه ای است که با تو باشم
اگر چه
این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند … .






تاریخ : پنج شنبه 91/1/24 | 10:10 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

وقتی که تو بارانی می‌شوی در آسمان چشمانت غرق می‌شوم و فراموش می‌کنم که هوا پاییزی است.

برخیز تا پنجره‌ها را به روی خزان ببندیم، بیم دارم خزان خاطراتمان را غارت کند.

باغچه از حجم علفهای هرز سکوت انباشته شده.

از خلوت کوچه دلم می‌گیرد و هنوز در انتظار بارانی شدن چشمانت هستم.

هر چند که می‌دانم بارانی شدن، دل آسمانی می‌خواهد






تاریخ : پنج شنبه 91/1/24 | 10:9 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

دختر به سوز و برف که عادت نکرده است
کبریت می فروخت حماقت نکرده است
سرما حریف قدرت یک لقمه نان نشد
بابا نو ئل دوباره رفاقت نکرده است
تانگو  برقص  زیر  نگاه  فرشته ها
فردا کریسمس است جنایت نکرده است
توی تنش ولو شده حس کشیش پیر
فرقی نمی کند که عبادت نکرده است
زانو  بغل  گرفت  کنار  پیاده رو

بغضش گرفته چون که خیانت نکرده است
تا مستحق این همه نفرین شود ولی
شاید به ظلم عرض ارادت نکرده است
کبریت های نم زده رسم جهان ماست
شومینه ای به شمع حسادت نکرده است
مردن چقدر ساده به او دست می دهد
محکوم می شود که رقابت نکرده است
دارم سیاه می نویسم از این روزگار تلخ
حتی جنازه اش به شب عادت نکرده است







تاریخ : پنج شنبه 91/1/24 | 10:8 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

 

باران نباش تا با التماس به پنجره بکوبی تانگاهت کنند

 

 

ابر باش که با التماس نگاهت کنند تا بباری






تاریخ : چهارشنبه 91/1/23 | 11:51 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

 

 

تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست 


ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست






تاریخ : چهارشنبه 91/1/23 | 11:49 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

 

 

آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد

کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد


یا نمی داد به تو این همه زیبایی را


یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد

 







تاریخ : چهارشنبه 91/1/23 | 11:42 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.