محرم ماه الفت با جنون است
چراغ کوچه هایش بوی خون است
محرم حرمت خون است و خنجر
تلاطم می کند حنجربه حنجر
دل من فدای دو دست اباالفضل
به قربان چشمان مست اباالفضل
ربود از همه ساقیان گوی سبقت
به چوگان دل ناز شست اباالفضل
غم ِ زهرا مرا سوز درون داد
دم ِ حیدر به من شور جنون داد
حسین آمد به زخم دل نمک ریخت
مرا با شور عاشورا در آمیخت
مرا سودای زینب در به در کرد
نصیبم جرعه ای خون جگر کرد
ز فرط تشنگی بی تاب گشتم
عطش دیدم ز خجلت آب گشتم
چه ها گویم ز مَشک تیرخورده
ز دست ساقی شمشیر خورده
به خاک افتاد مشک از دست ساقی
دو عالم پر شد از بوی اقاقی
مشامم پر شد از داغ شهیدان
که می گردم بیابان در بیابان
امام صادق علیه السلام:
اگر مردم میدانستند زیارت امام حسینعلیه السلام چه ارزشی دارد،
از شدت شوق و علاقه میمردند و حسرت رسیدن به آن پاداشها،
جسم و روح آنها را پاره پاره می کرد."
از مترسکی سوال کردم:
آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای ؟
پاسخم داد:
در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است
پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم:
راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت:
تو اشتباه می کنی! زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد
مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!
محرم داره میرسه...
عجیب دلشوره دارم...
دلشوره جاموندن...
جاموندن از قافله محرم...
دلشوره نرسیدن به اربــ ــابم حسین...
دلشوره نرسیدن به ظهر عاشورا...
آخه میدونید ،خیلی درد داره جاماندن...
درد داره که تو دلت کسی رو
دوست داشته باشی اما جا بمونی ازش
روزی مرد کوری روز پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده می شد : من کور هستم لطفا کمک کنید .
روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و آن را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است . مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست او اگر همان کسی است که تابلو را نوشته بگوید که بر روی آن چه نوشته است ؟
روزنامه نگار جواب داد : من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشته ام و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد .
مرد کور هیچگاه نفهمید او چه نوشته است ولی روی تابلو او خوانده می شد :
امروز بهار است اما من نمی توانم ببینم !!!!!!!!!
خدایا
حکمت قدمهایی را که برایم برمیداری
برمن آشکارکن تا درهایی راکه بسویم
میگشایی ندانسته نبندم
و درهایی راکه میبندی به اصرار نگشایم.
آمین
کوچ پـــــــــرنده ها به ما می آموزد که .....
وقتی هـــــــــــــوای رابطه ای ســــــــــــــــرد شد باید رفت... !
عید غدیر خم بر تمامی محبان و شیعیان امام علی(علیه السلام) تبریک و تهنیت
نه فقط بنده به ذات ازلی مینازد / ناشر حکم ولایت به ولی می نازد گربنازد به علی(علیه السلام)شیعه نداردعجبی/ عجب اینجاست خداهم به علی(علیه السلام) می نازد
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتر از من میروی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را