همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه اندیشه ام اندیشه اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدابا این منم یا اوست اینجا . . . ؟
تاریخ : شنبه 91/8/6 | 11:48 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()
تاریخ : جمعه 91/8/5 | 5:50 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()
دلـتنگیهایـم را
زیـر دوش حمّــام میبَـرم،
بُـغـضـم را
…
میـان شُـرشُـر آبِ داغ میتـرکـانـم،
تا همـه فـکـر کننـد
قرمـزیِ چشمـانـم
از دم کـردنِ حمّـام است!!!!!!
تاریخ : چهارشنبه 91/8/3 | 1:37 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()
در کشور ما شاهی بود که برای سرگرمی خود یک بازی ساخت
در این بازی باید دو نفر بر روی سنگ ترازو میرفتند
و هر کس وزنش کمتر بود
کشته میشد
از بخت بدم ، من و یارم رو به روی هم قرار گرفتیم
من برای اینکه یارم زنده بماند
ده روز غذا نخوردم
روز مسابقه من خود را سبک گرفتم غافل از اینکه
یارم به پای خود وزنه وصل کرده بود
تاریخ : چهارشنبه 91/8/3 | 1:33 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()