سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

باران نباش تا با التماس به پنجره بکوبی تانگاهت کنند

 

 

ابر باش که با التماس نگاهت کنند تا بباری






تاریخ : چهارشنبه 91/1/23 | 11:51 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

 

 

تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست 


ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست






تاریخ : چهارشنبه 91/1/23 | 11:49 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

 

 

آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد

کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد


یا نمی داد به تو این همه زیبایی را


یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد

 







تاریخ : چهارشنبه 91/1/23 | 11:42 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

کاش من لایق دیدار شوم،

سحری با نظر لطف تو بیدار شوم-

کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان،

تا که همسفره تو لحظه دیدار شوم.

 







تاریخ : چهارشنبه 91/1/23 | 11:39 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

پروانه به شمع بوسه زد

و بال و پرش سوخت بیچاره از این عشق

سوختن آموخت فرق منو پروانه

در اینست پروانه پرش سوخت ولی من

جگرم سوخت






تاریخ : چهارشنبه 91/1/23 | 10:13 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

تو شاهکار خالقی،

تحقیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی

هر چیز می خواهی بکش،

زیبا و زشتش پای توست،

تقدیر را باور نکن
تصویر اگر زیبا نبود

نقاش خوبی نیستی،

از نو دوباره رسم کن،

تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید،

آزاد آزاد آفرید،

پرواز کن تا آرزو،

زنجیر را باور نکن







تاریخ : چهارشنبه 91/1/23 | 10:10 صبح | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

هنوزهم

عاشقانه‌هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم..
هنوز هم در ازدحام این همه
بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم..
هنوز هم
باور دارم عشق ما جاودانه است..

این روزها دیگر پشت پنجره می‌نشینم و به استقبال باران می‌روم.
می‌دانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..
می‌دانم  یکی از همین روزها کسی که نبض
زندگی من است،
کسی که جز تو نیست بازمی‌گردد..

می‌دانم تمام می‌شود و ما رها می‌شویم؛ پس بگذار بخوانم:
اولین عشق من و آخرین عشق من تویی
نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..






تاریخ : سه شنبه 91/1/22 | 3:53 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

نیمکت

عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و
سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه
عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را،
جداییمان را به رخ می کشد.

بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد،

بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.
دوباره صدایم کن..






تاریخ : سه شنبه 91/1/22 | 3:52 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

عشق
من مانده‌ام و یک برگ? سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی‌شود!
در این سکوتبغض‌آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!
و برگ? سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک قلب می‌کشم!
وقت تمام است
برگه‌ها بالا







تاریخ : سه شنبه 91/1/22 | 3:50 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()

گفتی می روم باران که ببارد بر می گردم باور کردم

حالا سالها از دوری دیدار و دست ها در گذر باران هایی که آمدند

تا دست خلوت های مرا به دور دست تو گره بزنند می گذرد

و تو نیامدی

حق داری دیگر روزگار اعتماد به باران و بابونه های خیالی گذشته است

و من حتی نگران نیامدنت هم نیستم

حالا خوب می دانم هر بارانی که ببارد

چشمانی منتظر دنبال دستهای تنهایی می گردند

که صاحب شعرند و قرار است روزی به بهانه باران برگردند ...






تاریخ : سه شنبه 91/1/22 | 3:45 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.