این که نامش زندگی است
من را کشت ...
مانده ام!
آنکه نامش مرگ است
با من چه میکند...
درِ مطب دکتر به شدت به صدا درآمد. دکتر گفت در را شکستی! بیا تو. در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود به طرف دکتر دوید و گفت : آقای دکتر! مادرم! مادرم! و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد : التماس میکنم با من بیایید، مادرم خیلی مریض است. دکتر گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمیروم. دختر گفت : ولی دکتر، من نمیتوانم، اگر شما نیایید او میمیرد! و اشک از چشمانش سرازیر شد دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود. دختر، دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود. دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص، تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد. او تمام شب را بر بالین زن ماند، تا صبح که علایم بهبودی در او دیده شد. زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکرکرد. دکتر به او گفت : باید از دخترت تشکر کنی، اگر او نبود حتماً میمردی! مادر با تعجب گفت : ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنیا رفته! و به عکس بالای تختش اشاره کرد. پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد. این همان دختر بود! ...........یک فرشته کوچک و زیبا
بخوان دعای فرج را ، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است ، بال و پر دارد
***
بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد
***
بخوان دعای فرج را ولی به قلب صبور
که صبر میوه شیرین تر از ظفر دارد
***
بخوان دعای فرج را که با شکسته دلان
نسیم لطف خدا ، انس بیشتر دارد
بخوان دعای فرج را و نا امید مباش
بهشت پاک اجابت ، هزار در دارد
***
بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است
خدای را شب یلدای غم سحر دارد
***
بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال
مسافر دل ما ، نیت سفر دارد
***
بخوان دعای فرج را که آسمان ها را
شمیم غنچه نرگس ز جای بردارد
***
بخوان دعای فرج را ز پشت پرده اشک
که یار گوشه چشمی به چشم تر دارد
***
بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
ز پشت پرده غیبت به ما نظر دارد
***
بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز
که آخرین گل سرخ از شما خبر دارد
***
بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا
حجاب غیبت از آن روی ماه بردارد
تو را به جای تمام کسانی
که نمی شناختم دوست می دارم،
تو را به جای تمام روزگارانی
که نمی زیستم دوست می دارم،
تو را برای دوست داشتن،دوست می دارم
قلب کال مـن
در فصل دست های تــو می رسـد
فصـلی برای تمـــــام رؤیــاها
دستــی برای تمـــام فصل ها . . .
در آغوشم که میگیری...
آنقدر آرام میشوم
که فراموش میکنم
باید نفس بکشم..
نگـــــــران نباش،
حــــال مـــن خـــــــوب اســت بــزرگ شـــده ام …
دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم
آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش ” زندگیست ”
آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودنـت ” تنگ نشــــود…
راســــــتی، بهتــــــــــر از قبل دروغ می گویــــم…
” حــــال مـــن خـــــــوب اســت ” … خــــــوبِ خــــوب…
نعره ی هیچ شیری خانه ی چوبی را خراب نمی کند؛
من از سکوت موریانه ها می ترسم ...!
یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی،
قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که:
می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...