گفتی می روم باران که ببارد بر می گردم باور کردم
حالا سالها از دوری دیدار و دست ها در گذر باران هایی که آمدند
تا دست خلوت های مرا به دور دست تو گره بزنند می گذرد
و تو نیامدی
حق داری دیگر روزگار اعتماد به باران و بابونه های خیالی گذشته است
و من حتی نگران نیامدنت هم نیستم
حالا خوب می دانم هر بارانی که ببارد
چشمانی منتظر دنبال دستهای تنهایی می گردند
که صاحب شعرند و قرار است روزی به بهانه باران برگردند ...
تاریخ : سه شنبه 91/1/22 | 3:45 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()